بنده حتی شده با زور تو را می خواهم // میل اغیار ندارم چون تو را می یابم
گر برانی و نخواهی و نگیری ام هیچ // چون ندارم دگری، باز به تو
روی آرم
شوق دیدار تو بر هوس در دل نیست // جلوه ی اندک
رازی است ز تو می دانم
بی رخ ماه منیرت به چه شب روز کنم؟
// حول ظلمتکده ی حال خودم حیرانم
گدایان مال و ملکت را بر رباید
بوی زر // فقر عشقم من و ناز تو را می خوانم
سخره گیرند
مرا که ندارم جز عشوه // آری ، و به همین هدیه ی تو مــــی بالم
مقصدم بس بعید و معبرم پر ز خار // چشم بستم... ، در هوایت
مرکبم می رانم
تا چه پیش آید و با من چون کنی... // هر چه
خواهی بکنم ، سر بنهم ، دل بازم
دل در این دولت دنیای دنی قابل نیست //
دینم به دارا می دهم ، در عوضش نستانم
بنده حتی شده با زور تو را می خواهم // ز میل خود رسته ام ، میل تو را می خواهم
شعری بود که در سایت هم میهن یکی از بچه ها مصرع اول را گفته بود و مصرع دوم را می خواست و دیدم قشنگ است ، باقی اش را هم سرودم.