سلام
چرا سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران این روزها به یاد بورس اوراق بهادار تهران نیست؟
چرا
آن زمانی که بورس تهران ، این دماسنج اقتصادی ایران ، عدد های بالا را
نشان می داد ، هر روز اخبار های گوناگون به صد روش مختلف از تمامی کانال
های تلویزیونی صدا و سیما پخش می شد ،
ولی اکنون که هر روز وضع از روز قبل بدتر است و یک عده یا گروه در حال تنزل دادن تمامی سهم های موجود در بازار بورس هستند ، هیچ گزارشگری و کارشناسی و خبری در این مورد در برنامه های صدا سیما مشاهده نمی شود؟
چرا حتی کسی نمی آید و بررسی کند که مشکل از کجاست؟
این دست های پنهان از کجاست که دارد تمام گروه های بورسی را با هم به قهقرا می برد؟
آیا سازمان صدا سیما فقط خبر های مثبت را در دستور کار پخش خود قرار داده ؟
آیا
سازمان صدا سیما می خواهد که خبر های مثبت را از کانال های آن سازمان
بشنویم و خبر های دیگر را از کانال های ماهواره ای کشور های بیگانه؟
پس
چرا سازمان صدا سیما در جهت دغدغه ی عمومی خیل بسیاری از مردم ( خانواده
های میلیون سهامدار کشور ) که سرمایه هایشان توسط عوامل ناشناس ناپدید شده
گزارشی تهیه نمی کند؟
چرا در گزارش های 20:30 و بالاتر از خبر و
مجله ی خبری و امثالهم از هزارن مورد پیش پا افتاده صحبت می کند ولی از
بحران حال حاضر بورس سخنی به میان نمی آورند ؟
آیا عوامل سازمان
صدا و سیما در حال همکاری با تیم اقتصادی دولت محترم تدبیر و امید هستند تا
با همکاری هم بوسیله ی از بین بردن سرمایه ی سهامداران خرد تورم را در
جامعه مهار کنند؟
یا علی
سلام
اخبار خوش و عالی یکی می آیند و می روند و بجای اینکه تاثیر مثبت بگذارند ، در منفی های یکدست بازار سوخت می شوند .
به نظر شما اختلاص های چند هزار میلیاردی امثال بابک زنجانی رقم بزرگتری داشت یا پولی که جناب دکتر روحانی در این مدت از سهام ما برده اند؟
اهل هیاهو و جنجال نیستم ، ولی باید بفهمند که با دسته ی کورها طرف نیستند.
در این گود بی سامان که نادانی بدترین درد است
به سوز خارج مبتلا گشتم و لیکن اندرون سرد است
مرا رنج ها بسیار است ز حسرت ها و خسران ها
ولی این سخت افتاده است که گویند استخوان گَرد است
ز ترس و غم و کسلت تا به کی چنین مانی؟
که از غفلت شکست پاداش و کوشش را ثمر برد است
بسی این سو و آن سو رفتن ، کجا جستی حقایق را
که خود دانی آن ناپیدا چو خورشید شبگرد است
بدان ای پسر بچه که در دنیای بینش ها
به دیدن ها نیابی اش که بیننده در پرده است
بسی چشم بستن ها و از بازی ها برون گشتن
که خدا آخر هر خود ، و مردن اوج یک مرد است
بدان آخر هم اکنون است که هستی هست و نیستی نی
آنچه مانده همه نور و باطل عاقبت طرد است
پس نرفتن ، نگشتن ، نبودن ، نباید ، بباید
که غفلت ذکر زاید و کوری بینش فرد است
تهی بودن ای غافل اگر چه در تو یک ننگ است
کمال دریای الوان که یکی سبز و یکی زرد است
محمد حسین 930407
امام فوت کرد و من جملاتی در وصیت نامه اش دیدم که الگو بودن او برای من به حد اعلای خودش رسید.
با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم میخواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد.
دیده ام انسان های وارسته ای را که از فرط وارستگی و از خود کم بینی در عظمت جمال پروردگار ستون بدنشان خمیده و حالت خشوع بر ایشان موستولی شده .
عارفینی واقعی که از دنیا و از خود چیزی ندارند و خود را ناچیز می بینند.
متقیانی که در نمازشان جز یک هیکل چروکیده و ضعیف چیزی مشاهده نمی کنی و هر چه می بینند خدا می بینند .
اینها را دوست دارم،
اما آنچه از امام خمینی ام (ره) دیده ام بیشتر دوست دارم.
او نمی گوید خدایا این ناچیز و ناقابل را بپذیر.
او بدن راست می دارد در نماز .
اما چرا این به دلم نشست؟
حتما مناجات عرفه را خوانده اید . بخشی از آن واقعا برایم تعجب بر انگیز بود . در قسمتی از آن دیدم که گویا امام حسین ع دارد از خودش تعریف می کند ، گویا دارد می گوید که ما پدرانمان فلان بودند و مادرانمان فلان . پدرانمان پاک بودند و ما در اصلاب و ارحام پاک ابدانمان پیدا شده ...
خیلی تعجب داشت .
ولی تعجبم وقتی به قسمت های جلوتر دعا رسیدم تبدیل به حیرتی شد ، حیرتی از سر شوق و عظمت امام و پاکی و خدادوستی اش.
گویا امام آن همه جسم و روحش را بالا می برد ( نه برای اینکه مال اوست ، نه ) برای اینکه پیشکشی که قرار است در عاشورا تقدیم محبوبش کند را مقام دهد و بالا ببرد .
این است تفسیر من از صلوة زیبای امام که به نظرم یک درجه بالاتر از رندی سایر خاشعین است.
نمازی با بدنی صاف و محکم و سری رو به پایین .
برترین راه عرفانی و زیباترین جلوه ی شناخت را من در امام دیدم .
عده ای از عارفان زهد کردند و مقام کسب کردند.
عده ای از فیلسوفان زور زدند و حجب عقلی را کنار زدند.
عده ای از فیلسوفان عارف گام فراتر نهادند و آنقدر فلسفه را بالا کشاندند تا به عرفان رسید.
ولی
ولی عرفان امام خمینی فرق می کند . عرفان امام خمینی بی وسیله است!
عرفان امام خمینی تنها یک وسیله دارد ، آن هم خود هدف است .
امام خمینی همه را کنار می زند ، همه را پس می زند ، همه را لنگ می داند و یک نه به همه ی ابزار ها و وسایل می گوید .
گویی این ابراهیم است که در میان آتش به افق چشم دوخته و ملائکه را از خود می راند
می راند و می داند که اوست
و فقط اوست.
جوری به روش ها نه می گوید ، گویا مسلک های ناقص را تحقیر می کند .
او آنقدر خدا را بزرگ می داند و خود و دیگران را کوچک که یکباره این کلام در زبانش آشکار می شود : "ما هیچ نیستیم" !!! سخنی که در ابتدا اشتباه و در انتها معدنی از دانش دارد .
عاشقان روی جانان جمله بی نام و نشان اند
نامداران را هوای او دمی بر سر نیاید
این ما و منی جمله زعقلست و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی
هر معرفتی که بوی هستی توداد
دیوی است به ره از آن حذر باید کرد
آنان که به علم فلسفه می نازند
بر علم دگر به آشکارا تازند
ترسم که در این حجاب اکبر آخر
سرگرم شوند و خویشتن را بازند
اگر عارفی شاعر می گوید :
شنو از نی چون حکایت می
کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من
امام خمینی ره پا فرا می گذارد و می گوید:
نشنو از نی چون حکایت میکند
بشنو از دل چون روایت میکند
نشنو از نی ، نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد خانـه دلـبر شود
نی ز خود هرگز ندارد شورو حال
گفته شده و هست موارد ابراز عشق امام به همسرشان و محبتی که ایشان به همسر دارند و نحوه ی تدبیر منزلشان و گفتن در این مورد بیش از این گزاف است . فقط قسمتی از نامه ی امام را به همسرشان می آورم:
تصدقت شوم، الهی قربانت بروم؛ در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.
حال من با هر شدتی که باشد میگذرد ولی بحمدالله تاکنون هرچه پیش آمده خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتاً جای شما خالی است فقط . برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...
هستند دانشمندانی که به دانشی جزئی مثل فیزیک یا ادبیات یا شیمی مسلط می شوند و در آن پیشرو می شوند .
هستند دانشمندانی که در علوم کلی ای مثل ریاضی و فلسفه سرآمد و پیشگام می شوند .
هستند دانشمندانی که در طول قرن و یا دهر چنان اثر علمی از خود به یاد می گذارند که نامشان جاودان می ماند .
اما امام فرق می کرد.
امام در فلسفه و ادبیات و علوم دیگر ماهر بود ولی اینطور نبود که به اینها بسنده کند .
این علوم نبود که امام در آنها رشد کند .
امام رشدش در علوم به پایان رسیده بود و آنها را از بالا دیده بود و کم و کاست آنها را می دانست .
کل علوم ، بلکه کل فلسفه را بالا و پایین کرده بود و بواسطه ی احاطه شان آنها را تقدیر کرده بود.
این را هنگامی می توان به وضوح دید که چنین شعری از او سروده شود:
چنین شعری را اگر نگویم تا کنون ندیده بودم ، باید بگویم که کمتر دانشمندی به این مکان رسیده که همچین چیزی اصلا به ذهنش خطور کند !
جز عشق تو، هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گِل ما
اسفار[1]» و «شفاء[2]» ابن سینا نگشو با آن همه جرّ و بحثها مشکِل ما
با شیخ بگو – که راه من باطِل خواند بر حقّ تو لبخند زند باطِل ما
گر سالک او منازلی سیر کند خود مسلک نیستی بود منزل ما
صد قافله دلْ بار به مقصد بستند بر جای بماند این دل غافِل ما
گر نوح ز غرق سوی ساحل ره یافت این غرق شدن همی بود ساحِل ما.
در نامه ای از امام خمینی ره به عروسشان می خوانیم:
دخترم! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحید اگر براى انباشتن اصطلاحات است- که هست- و براى خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمىکند که دور مىکند
و انسان هنگامی که فکر می کند درباره ی نویسنده ی چنین نوشته ای . بی گمان معلوم می شود که گوینده ی چنین متنی مطمئنا بر قله ی رفیعی از دانش نشسته . وگر نه چنین توصیه ای از کسی که در گیر و دار دانشی افتاده بر نمی آید ، بلکه اصلا چنین فردی نمی تواند افق دانشی را که او را احاطه کرده ببیند!