سکانس دو ) امام خمینی (ره) مردی شجاع ، دلاور ، قوی و حاکم
قبل از انقلاب تعدادی از مامورین شاه به حوزه ای علمیه می ریزند تا آنها را بخاطر جسارتشان ادب کنند ، میریزند و می شکنند و بهم می ریزند و تفتیش می کنند و صدایشان را بلند می کنند و رجز می خوانند و خوار می کنند .
مامورین آن زمان شاه هم هر کدام برای خودشان قدرتی و جذبه ای داشتند .
می کشتند ، می زدند ، دستگیر می کردند و کسی جرات نداشت به ایشان حرفی بزند .
اصلا این حوزه ( یعنی حوزه های امنیتی و نظامی ) حوزه ای نبود که قانون بردار باشد .
بر می گردیم به حوزه . مامور شاه ایستاده وسط حوزه و حین اینکه به سربازان دستور داده آنجا را به هم بریزند و بگردند ، خودش آن وسط سخنرانی می کند و جبن جماعت را هویدا می کند و همه از ترس خشکشان زده که در این حال طلبه ای جوان از دور می آید ، نزدیک و نزدکی تر می شود تا به کنار مامور می رسد . آرام و متین حرکت می کند و وقتی به مامور رسید یک کشیده به صورت مامور می زند .
این است ترس از خدا .
کسی که ترس خدا در دل دارد ، از هیچ موجودی ، کوچک باشد یا بزرگ نمی ترسد.
نمونه ای دیگر از شجاعت امام زمانی بود که می ایستاد جلوی شخص اول مملکت ، همانی که ساواکش رعب جان مخالفینش بود ، همانی که از کشتن هزاران همنوع و هموطن ابایی نداشت . امام در برابر این شخص می ایستاد و می گفت نادان ، می خواهم اصلاحت کنم . با اسرائیل دوستی نکن ، او دوست تو نیست ، با مردم کشورت باش ...