وبلاگ محمد حسین

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چرا دیدن من با چشم نیست؟
سلام
• برای اینکه هنگامی که من می خوابم باز هم می توانم ببینم.
• برای اینکه از نظر تجربی اعتقاد دارند که انوار و اشکال پس از برخورد به چشم به امواج الکتریکی تبدیل می شوند .
o و مغز آن امواج الکتریکی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند .
o پس من از نظر محققان مادیگرای تجربی ، اشکال و انوار و رنگ ها را نمی بینم ، بلکه سیگنال های الکتریکی را بررسی می کنم. و به آنها این همانی می گویم. و این در حالی است که من رنگ می بینم. من تفاوت ها را به صورت شکل می بینم ، در حالی که در سیگنال الکتریکی شکل نیست، رنگ نیست .
• برای اینکه من کلیات را می بینم
o بحث کلی بحث مفصلی است و بالاختصار اینطور می شود که موارد و مصادیقی چون انسان هایی خاص ( مثلا شخص زید و عمرو و بکر ) در خارج از ذهن وجود دارد ولی مفهومی مثل "انسان" به صورت کلی در خارج وجود ندارد.
o خلاصه سخن اینکه خارج از ذهن انسان هیچ چیز به جز توده های ذرات اتمی نیست ، ولی من هنگامی که نگاه می کنم اشیاء و مفاهیمی کلی مشاهده می کنم .
در کل دانشمندان مادی گرا هم می دانند که چشم بدن انسان نقشی بیشتر از ابزار برای بدن ایفا نمی کند .
یا علی
  • محمد حسین
چرا من مغز نیستم؟
سلام
• من مغز نیستم چون مغز یک واحد نیست ، بلکه میلیون ها واحد است و من یکی هستم
• من مغز نیستم چون مغز بخش هایی ازش کم می شود و بعد من همان می مانم که بودم.
• مغز عضو دارد و مرکب است و من ندارم بسیطم و یکپارچه.
• اگر قرار باشد من مغز باشم سوال وجود دارد که آیا من یک سلول از مغز هستم ؟ آیا من تک تک سلول های مغز هستم ؟ آیا کلیت سلول های مغز هستم یا بخشی از آن هستم؟
اگر یک سلول باشم که باید دید آن کدام سلول است و اگر تعدادی از سلول ها باشم نیز همینطور . بعد که مشخص شد می پرسیم آیا با برداشتن یک عدد سلول از مغز در من تغییر بوجود می آید یا نه ؟ ( توجه شود که اگر من مغز باشم باید عینا همان تغییراتی که در مغز بوجود می آید در من هم بوجود بیاید ، مثلا اگر یکی از ده میلیارد سلول کم شد ، من هم یک ده میلیاردیم کم شوم ، نه اینکه بدن من فلج شود ، نه اینکه یکباره من ارتباطم با دنیا قطع شود ، نه اینکه کور و کر شوم )
حال می گوییم که اگر من تک سلولی خاص از مغز باشم یا اینکه تک تک سلول های مغز باشم یا تعدادی خاص از مغز باشم ( مثلا سلول های ناحیه ی پیشانی ) ، در این صورت با انجام این آزمایش تجربی معلوم می شود که من آن نیستم. چون تغییر عینا در من بوجود نیامده است.
اگر هم گفته شود که من کلیتی از سلول ها هستم ، علاوه بر مورد فوق باید گفت که کلی اصلا چیزی نیست که در خارج وجود داشته باشد . کلی یک فهم است ، یک درک است وگر نه در خارج همه چیز اتم است و مولکول و ... ، بلکه همین اتم و مولکول نیز نیست ، چرا که اینها فهمشان وابسته به فهم کلی است و باید تنها چیزی باشد که بسیط باشد . بلکه وجود او نیز درونی است که بماند...
یا علی
  • محمد حسین
من چرا بدن نیستم؟
سلام
به چند دلیل من این بدن نیستم:
• برای اینکه در جایی من هستم و این نیست.
• برای اینکه من بیشتر از این هستم.
• برای اینکه این امثال دارد و من بی مثالم
• برای اینکه این را خصوصیات مادی است و من را خصوصیات معنوی مثل
o وزن و جرم و سرعت و رنگ برای بدن و
o مشاهده و درک و اندازه گیری و فهم و خواندن و گفتن برای من
 من مشاهده کننده هستم و او بخشی از مشاهده شده
 من فهمنده هستم و او بخشی از فهم شده
 من سنجنده (قدیر) هستم و او بخشی از سنجش شده.
 من مالک هستم و او مملوک
 من محیط هستم و او بخشی از احاطه شده
• برای اینکه من این را دارم و مالک این هستم
• برای اینکه هنگامی که از این کم می شود از من کم نمی شود و وقتی عضوی از او قطع می شود من همانم
• و با رشد کردن این ، من همان که بودم می مانم
• و با فرتوت شدن این من همان که بودم می مانم
• و با تغییر مداوم این ( سلول هایش مدام تغییر پیدا می کنند ، هم درون سلول ها و هم خود سلول ها و هم کلا از بین رفتن سلول و جایگزین شدن یک سلول بجای این )
• برای اینکه من این نیستم. ( خیلی ساده است . من می توانم از خودم بپرسم که آیا من و این یکی هستیم؟ و بعد معلوم می شود که نه )
• و
• و
• و
یا علی
  • محمد حسین


سلام

من محمد حسین هستم.

متولد 64 هستم ، 189 قد و 91 کیلوگرم وزن دارم. این هم رایانامه ام هست : mhjmail@gmail.com

بیشتر علاقه مندی هایم هم در زمینه ی دین (فلسفه و عرفان) هست .

البته به سایر مطالبی که بالا ( تو منوی سایت ) نوشتم هم علاقه دارم.

ولی عمده علاقه ام دین هست .

دین را دوست دارم ، نه از این جهت که باید دوست داشت.

نه از این جهت که یک موجودی به اسم خدا در یک جایی گفته و من باید انجام بدم.

نه از این جهت که مجبورم و باید این راه را بروم.

نه بخاطر حوری و پری و باغ و رودی عین اینهایی که الان هم شاید خیلی ها داشته باشند.

البته اگر دوزخ را از نزدیک احساس می کردم و یا بهشت را از نزدیک می دیدم شاید جلب آنها می شدم ولی خدا را سپاس که آنها از من دور هستند و من بخاطر آنها دین را نمی خواهم.

دین را می خواهم چون واقعا به آن نیاز دارم.

من محتاج دین هستم.

من گمشده ای دارم که تنها دین با قدرت و معرفتش می تواند به من بدهد.

گمشده ای دارم که روز و شب آن را می پویم و در کوی و برزن آن را می بویم و در هیچ شهری نمی جویم.

تنها امیدم محمد رسول الله ص است.

تنها امیدم اوست.


گم شده ی من مال و منال دنیا نیست . اینها خیلی خوب هستند ولی ...

ولی گم شده ی من بزرگ تر است.

گم شده ی من کل زمین و آسمان نیست ، گم شده ی من خیلی بزرگ تر از این حرف هاست.

من خودم را گم کرده ام.

من به دنبال خدا می گردم.

خودی که من گم کرده ام بسی بزرگ تر از صحرا ها و کوه هاست ، خودی که می جویم بسی عظیم تر از کل ملک و ملکوت است .

و تا نیابمش گریانم.

حیرانم.

می خندم ولی خنده ام تلخ است.

  • محمد حسین

سلام

 

یکی از مواردی که در مورد تفکیک خدا از انسان ، بلکه از تمام موجودات مطرح می شود بحث جسم نداشتن خداست.

 

یعنی کسانی که این عقیده را ( جدا بودن خدا از انسان و موجودات دیگر را ) مطرح می کنند ، یکی از دلایلشان این است که اگر خدا به انسان ها متصل باشد ، اگر مانند آنها باشد ، اگر حالت اشتراکی بین خدا و انسان ها وجود داشته باشد ، باید خدا جسم داشته باشد و چون ما می دانیم که خدا جسم ندارد ، پس خدا از انسان ها جداست.

 

البته حرف زیبایی است و به درستی هم در ذهن انسان مطرح می شود ولی باید آن را بشکافیم و به دقت و با نظر منطقی/فلسفی حرف را بررسی کنیم و بسنجیم .

 

این قضیه که خدا جسم ندارد به نظر حرف بسیار زیبایی می رسد . ولی منظور از اینکه خدا جسم ندارد چیست دقیقا؟ من چند مورد از مواردی که به ذهنم می رسد را مطرح می کنم :

1- خدا جسم نیست.

2- خدا درون جسم نیست.

3- خدا دارای جسم نیست.

4- خدا به صورت جسم نمی تواند ظاهر شود.

5- خاصیت جسمانی یک نقص است و این صفت بر خدا نمی نشیند و از او سلب می شود.

 

باید توضیح داد که

  • محمد حسین