وبلاگ محمد حسین

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۵ مطلب با موضوع «دینی :: فلسفی» ثبت شده است

چرا دیدن من با چشم نیست؟
سلام
• برای اینکه هنگامی که من می خوابم باز هم می توانم ببینم.
• برای اینکه از نظر تجربی اعتقاد دارند که انوار و اشکال پس از برخورد به چشم به امواج الکتریکی تبدیل می شوند .
o و مغز آن امواج الکتریکی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند .
o پس من از نظر محققان مادیگرای تجربی ، اشکال و انوار و رنگ ها را نمی بینم ، بلکه سیگنال های الکتریکی را بررسی می کنم. و به آنها این همانی می گویم. و این در حالی است که من رنگ می بینم. من تفاوت ها را به صورت شکل می بینم ، در حالی که در سیگنال الکتریکی شکل نیست، رنگ نیست .
• برای اینکه من کلیات را می بینم
o بحث کلی بحث مفصلی است و بالاختصار اینطور می شود که موارد و مصادیقی چون انسان هایی خاص ( مثلا شخص زید و عمرو و بکر ) در خارج از ذهن وجود دارد ولی مفهومی مثل "انسان" به صورت کلی در خارج وجود ندارد.
o خلاصه سخن اینکه خارج از ذهن انسان هیچ چیز به جز توده های ذرات اتمی نیست ، ولی من هنگامی که نگاه می کنم اشیاء و مفاهیمی کلی مشاهده می کنم .
در کل دانشمندان مادی گرا هم می دانند که چشم بدن انسان نقشی بیشتر از ابزار برای بدن ایفا نمی کند .
یا علی
  • محمد حسین
چرا من مغز نیستم؟
سلام
• من مغز نیستم چون مغز یک واحد نیست ، بلکه میلیون ها واحد است و من یکی هستم
• من مغز نیستم چون مغز بخش هایی ازش کم می شود و بعد من همان می مانم که بودم.
• مغز عضو دارد و مرکب است و من ندارم بسیطم و یکپارچه.
• اگر قرار باشد من مغز باشم سوال وجود دارد که آیا من یک سلول از مغز هستم ؟ آیا من تک تک سلول های مغز هستم ؟ آیا کلیت سلول های مغز هستم یا بخشی از آن هستم؟
اگر یک سلول باشم که باید دید آن کدام سلول است و اگر تعدادی از سلول ها باشم نیز همینطور . بعد که مشخص شد می پرسیم آیا با برداشتن یک عدد سلول از مغز در من تغییر بوجود می آید یا نه ؟ ( توجه شود که اگر من مغز باشم باید عینا همان تغییراتی که در مغز بوجود می آید در من هم بوجود بیاید ، مثلا اگر یکی از ده میلیارد سلول کم شد ، من هم یک ده میلیاردیم کم شوم ، نه اینکه بدن من فلج شود ، نه اینکه یکباره من ارتباطم با دنیا قطع شود ، نه اینکه کور و کر شوم )
حال می گوییم که اگر من تک سلولی خاص از مغز باشم یا اینکه تک تک سلول های مغز باشم یا تعدادی خاص از مغز باشم ( مثلا سلول های ناحیه ی پیشانی ) ، در این صورت با انجام این آزمایش تجربی معلوم می شود که من آن نیستم. چون تغییر عینا در من بوجود نیامده است.
اگر هم گفته شود که من کلیتی از سلول ها هستم ، علاوه بر مورد فوق باید گفت که کلی اصلا چیزی نیست که در خارج وجود داشته باشد . کلی یک فهم است ، یک درک است وگر نه در خارج همه چیز اتم است و مولکول و ... ، بلکه همین اتم و مولکول نیز نیست ، چرا که اینها فهمشان وابسته به فهم کلی است و باید تنها چیزی باشد که بسیط باشد . بلکه وجود او نیز درونی است که بماند...
یا علی
  • محمد حسین
من چرا بدن نیستم؟
سلام
به چند دلیل من این بدن نیستم:
• برای اینکه در جایی من هستم و این نیست.
• برای اینکه من بیشتر از این هستم.
• برای اینکه این امثال دارد و من بی مثالم
• برای اینکه این را خصوصیات مادی است و من را خصوصیات معنوی مثل
o وزن و جرم و سرعت و رنگ برای بدن و
o مشاهده و درک و اندازه گیری و فهم و خواندن و گفتن برای من
 من مشاهده کننده هستم و او بخشی از مشاهده شده
 من فهمنده هستم و او بخشی از فهم شده
 من سنجنده (قدیر) هستم و او بخشی از سنجش شده.
 من مالک هستم و او مملوک
 من محیط هستم و او بخشی از احاطه شده
• برای اینکه من این را دارم و مالک این هستم
• برای اینکه هنگامی که از این کم می شود از من کم نمی شود و وقتی عضوی از او قطع می شود من همانم
• و با رشد کردن این ، من همان که بودم می مانم
• و با فرتوت شدن این من همان که بودم می مانم
• و با تغییر مداوم این ( سلول هایش مدام تغییر پیدا می کنند ، هم درون سلول ها و هم خود سلول ها و هم کلا از بین رفتن سلول و جایگزین شدن یک سلول بجای این )
• برای اینکه من این نیستم. ( خیلی ساده است . من می توانم از خودم بپرسم که آیا من و این یکی هستیم؟ و بعد معلوم می شود که نه )
• و
• و
• و
یا علی
  • محمد حسین

سلام

 

یکی از مواردی که در مورد تفکیک خدا از انسان ، بلکه از تمام موجودات مطرح می شود بحث جسم نداشتن خداست.

 

یعنی کسانی که این عقیده را ( جدا بودن خدا از انسان و موجودات دیگر را ) مطرح می کنند ، یکی از دلایلشان این است که اگر خدا به انسان ها متصل باشد ، اگر مانند آنها باشد ، اگر حالت اشتراکی بین خدا و انسان ها وجود داشته باشد ، باید خدا جسم داشته باشد و چون ما می دانیم که خدا جسم ندارد ، پس خدا از انسان ها جداست.

 

البته حرف زیبایی است و به درستی هم در ذهن انسان مطرح می شود ولی باید آن را بشکافیم و به دقت و با نظر منطقی/فلسفی حرف را بررسی کنیم و بسنجیم .

 

این قضیه که خدا جسم ندارد به نظر حرف بسیار زیبایی می رسد . ولی منظور از اینکه خدا جسم ندارد چیست دقیقا؟ من چند مورد از مواردی که به ذهنم می رسد را مطرح می کنم :

1- خدا جسم نیست.

2- خدا درون جسم نیست.

3- خدا دارای جسم نیست.

4- خدا به صورت جسم نمی تواند ظاهر شود.

5- خاصیت جسمانی یک نقص است و این صفت بر خدا نمی نشیند و از او سلب می شود.

 

باید توضیح داد که

  • محمد حسین

*******نکاتی از بزنامه ی تلویزیونی معرفت.جلسه ٢٠١*******

٢٤ شهریور ٩١************جلسه فوق العاده زیبا**************

‏ شرح حکایتی از سعدی

----------------------------

زبان دراز ، یعنی درازی سخن نه عضله زبان.

در سخن هم ، لفظ ثابت و معین است و این "معنی" است که دراز است.

وسیله اندازه گیری این درازی هم متر و دماسنج و... نیست!

خوبی و بدی زبان بی اندازه و بی حد و بی نهایت است.

در روایات هم داریم که بدترین و بهترین اعمال با زبان انجام می شود.

هنگامی که با این زبان کفر گفته می شود یا غیبت می شود بدی اش بی حد است.

الغیبت اشد من الزنا.

عالم فانی می شود ولی سخن باقی می ماند.

----------------------------

زبانی که از دل نیاید هرزه است.

و دلی که زبان نداشته باشد خاموش است.

------------------------

معانی از عضلات نمی آید. از درون می آید.عالم غیب.عالم معنی.

انسان یک دریچه به دنیا دارد با حواس ،  و یک دریچه به غیب!!!

آن معانی از عالم بی کران می آیند و به اندازه ی ظرفیت انسان ، پر می کنند.

در فیلسوف یا پیامبر یا دانشمند یا هر کسی به شکل خودش شکل میگیرند.

و اگر انسان ناپاک باشد اینها هم شکل ناپاکی به خود می گیرد.

چه کنیم ؟

باید برای رسیدن به آرمان ها حیله در بیش نگرفت.

باید صادق بود.

شاید اگر آرمان با حقیقت یکی بود حیله ای پیدا نمی شد.

باید ظرفیت را برد بالا تا آن معانی در انسان تمثل و تروح بیدا کند.

اکر صادق باشیم و بخواهیم  ، معانی به دل و سپس به زبان می آید.

حضرت عیسی تجسد خدا نیست. بلکه روح الله است. که در چشم و باطن حضرت مریم تمثل کرد!!!

آن زن بزرگ ، مسیح را آورد!!!

---------------------

مجنون یعنی جن زده

یعنی معانی درونی بد دارد.‏

دیوانه یعنی دیو اندیش .دیو غول ناپیداست.

دیو یعنی اندیشه بد.

خاطر آدم را پریشان می کند.

فکر پاک نیست.

منطق ندارد.

حرفش دل بخواه هست

 و خواسته های انسان بی حد است..

و این درازی سخن است.

انسان باید با فرشته ی عقل جلو اینها را بگیرد.

آدم تشنه اگر آب شور بخورد تشنه تر می شود.

یعنی آب آلوده .این دنیا.

ترجمه جن می شود : پنهان زیست.

جه بسا شخصی سلامت بدن داشته باشد و دیوانه باشد.

  • محمد حسین