وبلاگ محمد حسین

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۲ مطلب با موضوع «دینی» ثبت شده است

آیه ی 144

قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ

 

ولّی وجه در آیه ای پیشین در همین سوره بود که می فرمود:

وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

سماء چیست؟ در کدام آسمان پیامبر وجهش را می گرداند ؟ و قبله ای که دنبال آن بود چه نوع قبله ای بود؟ البته که همه جا که روی می گرداند روی خدا بود ولی گویا قبله ای راضی ترش می کرد.

و جالب اینجاست که پیامبر در آسمان دنبال مسجد الحرام بود!

اگر اشتباه نکنم در مورد آسمان ، این موارد را بخاطر دارم: آسمان را یکی می گفت که افق فکری است ، یکی می گفت مراتب وجود انسان است. یکی می گفت مراتب بهشت و جهنم و اسفل و اعلی است.مطمئن نیستم ، باید بررسی کنم.

مسجد الحرام هم برای من معلوم نیست چیست؟ ولی می دانم که مسجد یعنی محل سجود و دو چیز را خوب به خاطر دارم : یکی اینکه به پنج قسمت از بدن انسان که هنگام سجود با زمین در ارتباط هستند مسجد می گویند و در روایتی که بین امیرالمومنین (ع) و عمر بوده و در آن عمر یکبار دیگر گفته بود که اگر علی (ع) نبود ، عمر هلاک می شد ، حضرت اشاره داشتند به این موضوع ( در مورد حد قطع کردن دست به عنوان مجازات دزدی در اسلام ). همینطور مورد دیگری در مورد مسجد می دانم و آن اینکه گویا به ابدان مومنین که برای خدا سجده می کنند هم اطلاق می شود. ( حدیثش را یادم نیست ولی می دانم همچین چیزی را شنیده ام ). «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّـهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» النور/36

در مورد حرام . ما در فرهنگ خودمان به کار زشتی که نباید انجام داد و عقوبت سخت دارد می گوییم. با تحقیق در قرآن کریم 21 آیه مربوطه بدست می آید. دو مورد در مورد حلال و حرام است و در آن می فرماید که حلال و حرام را شما مشخص نکنید . و باقی حرام منسوب به یک ماه یا مسجد هستند ( یعنی مسجد الحرام یا شهر الحرام ).

اگر درست به خاطر داشته باشم ، از حرام به حریم هم تعبیر می شود.

لغتنامه دهخدا در مورد مسجد الحرام می گوید: مسجدی که محیط بر کعبه است . مسجدی است که در مکه در گرداگرد کعبه واقع شده.

سایت پرسمان در این مورد می گوید: برخی معتقدند به این دلیل به آن مسجد الحرام گفته‌اند که ورود مشرکان به این مسجد حرام می‌باشد. برخی دیگر می‌گویند: این مسجد مکانی است که باید مسلمانان در حال ایمنى و آسودگى خاطر، بدون هراس و ترس در آن رفت و آمد کنند لذا آن را مسجد الحرام نامیده‌اند یعنی مسجدی که در آن آزار رساندن، ترساندن و ... مسلمانان حرام است. دسته‌ای دیگر علت این نام‌گذاری را این‌گونه بیان کرده‌اند: در آن‌جا پاره‌ای از اعمال که در دیگر مکان‌ها جایز است، حرام می‌باشد مانند: صید حیوانات و قطع درختانش. مرحوم علامه طباطبایی با استناد به آیات قرآن علت این نام‌گذاری را این‌گونه بیان کرده‌اند که: «حرام از ماده «حرم»‌ و به معنای «مورد احترام » می‌باشد.

سایت پژوهه می گوید: مسجدالحرام همان مسجد معروف در شهر مکه است؛ با اینکه برخی بر اساس آیه­ی اول سوره­ی اسراء کل شهر مکه را مسجدالحرام می­دانند که قرآن سیر ملکوتی رسول خدا را در شب معراج از مسجدالحرام بیان نموده، درحالی­که پیامبر آن شب در مکه خارج از مسجد حضور داشت؛ با این تعریف شهر مکه و حرم باهم به حکم مسجد هستند. همچنین این سایت به چند آیه اشاره می کند که در آن مسجد الحرام برای مشرکین حرام شناخته شده ( چون آنها را نجس می داند ) و نیز مسجد الحرام را در کنار سبیل الله!!! قرار می دهد و می گوید کسانی که مومنین را از راه خدا و مسجد الحرام باز داشتند کار بس بدی انجام داده اند.و آیه ای که قتال ( جنگ ) در مسجد الحرام را جایز نمی داند مگر هنگامی که در آن جنگ بر علیه مومنین صورت گرفته.

سایت تبیان می گوید: پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله : برتری مسجدالحرام بر مسجد من، همچون برتری مسجد من بر مساجد دیگر است  -------------   ابوذر: به رسول خدا گفتم: «کدام مسجد، اوّل بنا نهاده شده است؟» فرمود: «مسجدالحرام». گفتم: «سپس کدام؟» فرمود: «مسجد الأقصی». گفتم: «فاصله میان این دو چه مقدار بود؟» فرمود: «چهل سال». سپس فرمود: هر کجا که نماز تو را دریافت (و وقت آن رسید) نماز بخوان، زمین برای تو مسجد است. ----------------------- امام علی علیه‌السلام : چهار مکان است که از قصرهای بهشتی در دنیاست: مسجدالحرام، مسجد پیامبر، مسجد بیت المقدس و مسجد کوفه. ------------------------- امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: در کنار مستجار بگو:اَلَّلهُمَّ! البَیْتُ بَیْتُکَ وَالعَبْدُ عَبْدُکَ وَهذا مَکانُ العائِذ بِکَ مِنَ النّارِ -------------- مستحب است با پای برهنه و با حالت سکینه و وقار وارد مسجد شود ---------------- مستحب است بر درب مسجدالحرام ایستاده بگوید: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ، بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ ماشاءَاللهُ، السَّلامُ عَلی أنْبِیاءِاللهِ وَ رُسُلِهِ، -------------------- اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلی إبْراهِیمَ خَلِیلِ اللهِ، وَالْحَمْدُللهِ رَبِ الْعالَمِینْ».پس سه مرتبه بگوید:أللَّهُمَّ فُکَّ رَقَبَتی مِنَ النَّارِ».سپس بگوید: «وَأَوْسِعْ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ الْحَلالِ الطَیِّبِ وَادْرَأْ عَنَّی شَرَّ شَیاطِیْنِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ».

در این آخری نکته ی جالبی وجود دارد و آن اینکه چرا در مسجد الحرام به رسول خدا سلام می دهیم؟ شاید برای اینکه آنجا پیامبر را می بینیم ، همانگونه که در نماز ، به پیامبر سلام می دهیم. همینطور نکته ی دیگر اینکه رزق حلال با رزق واسع فرق می کند و حدیثی هم در این باب از امام معصوم (ع) هست که می فرماید رزق حلال روزی پیامبران است! و جالب اینکه در مسجد الحرام روزی پیامبران می طلبیم!

آیه ی 145

وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ۚ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ ۚ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ ۚ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ

سوالی که در این آیه برایم هست این است که چرا در این آیه و بسیاری آیات دیگر که در ذهن دارم ، پیامبر را از تبعیت هوای نفس دیگران منع می کند؟

تبیعتا باید می فرمود که ای پیامبر از هوای نفس خودت پیروی نکن!

چه احتمالی می دهم و چه می خواهم بگویم؟ بنده آیه ای دیده ام که می فرماید پیامبر درون شماست!!!

 کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا 

وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ ۗ

وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ

 وَمَا نَرَىٰ مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ ۚ

فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ ۚ 

وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً

عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا

لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ

 

و همینطور در دعای جامعه کبیر می خوانیم که ذکرکم فی الذاکرین و اسماءکم فی الأسماء و أجسادکم فی الأجساد و ارواحکم فی الأرواح و أنفسکم فی النفوس و آثارکم فی الاثار و قبورکم فی القبور!!!

همینطور جالب است که بدانیم که از پیامبر به عنوان رسول بیرونی یاد می شود و از عقل به عنوان رسول درونی .

همینطور جالب است که بدانیم که پیامبر گفته است که اولین چیزی که خلق شد ، خودشان ( و نورشان بوده است ).

همینطور جالب است که بدانیم که پیامبر (ص) فرموده اند که اولین چیزی که خلق شد ، عقل بود!

حالا بر می گردیم به سوال اول ، چرا گفته شده که پیامبر از هوای نفس دیگران تبعیت نکند؟ که در غیر این صورت ظالم محسوب می شوند؟

ایشان خودشان هوا ندارند و اگر هوای دیگران تبعیت کنند در این صورت به نظر بنده هم به خودشان ظلم کرده اند و هم به آن دیگران! که البته که نمی کنند.

موضوع دیگر اینکه این آیه با مطالبی که در کنار آن گفته شد خیلی خیلی به بحث تشکیک وجود ربط پیدا می کند و می تواند به ما بیان کند که صراط یعنی چه؟

همانطور که می دانیم صراط نمی تواند فیزیکی باشد و مثلا خطی بین این مکان و آن مکان باشد که شخصی از این راه برود و به آنجا برسد و باید بالاتر باشد و متافیزیک را هم در بر گرفته باشد و تمام ابعاد وجودی انسان را در بر گرفته باشد!!! و صراط برای عبور کردن است و باید بین ما و منتهی باشد ( و الی الله المنتهی ) و این مطلب هنگامی که در کنار مطلب تشکیک نور یا وجود قرار می گیرد و بعد در کنار آیاتی که کلمه ی "فیکم" هست قرار می گیرد و بعد در کنار احادیثی که در مورد صراط است قرار می گیرد و بعد در کنار دعای جوشن کبیر قرار می گیرد ، معنی زیبایی می دهد... ( و البته چون من خودم کاملا مطمئن نیستم از این مورد و این مورد را از کسی نشنیدم به صراحت نگفتم و با صورت سوال مطرح کردم )

  • محمد حسین

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه ی 140

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ 

در جواب به این سوال است که گفتند که پیامبر قبلا یهودی بوده؟ یا مسلمون؟ یا مسیحی؟ و بعد می خواستند نتیجه گیری های خودشا را انجام بدهند.

آیه ی 141

وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ

جواب این سوال هست که آیا گناه قبلی ها به گردن ماست؟ یعنی چرا پسر به جرم پدر اینطوری شده است.

پس با این جواب می توان گفت که خدا می فرماید که بچه های زنازاده اگر مشرک و ... شوند ... این طور نیست که گناه پدر را به پای پسر نوشت . بلکه هر کسی از اعمال خودش سوال می شود.

دو حالت دارد. یا اینکه خدا این را فقط در مورد آخرت گفته. یا اینکه از هر دو جنبه. که به نظر من از هر دو جنبه گفته. پس باید دید اینکه فرزند زنازاده خصوصیات خاصی برایش ذکر کرده اند چطور است وضعش.

یک احتمال این است که اینطور گفته شود که کبوتر با کبوتر باز با باز. یعنی خدا انسان های بد را از دودمان انسان های بد می کند ( معمولا ) یعنی کسی که قرار بوده شقی بشود ، خداوند آن را در نسل مسلمان ها قرار ندهد.

یک احتمال این است که گفته شود که در قبل از این دنیا ، همین انسان نشئه ی عمل دیگری داشته و در آن مرتکب گناه شده و جریمه ی این جرم این بوده که به صورت فرزند زنازاده در این دنیا به دنیا بیاید.

یک احتمال دیگر این است که گفته شود که اصلا اینکه گفته شده فرزند زنا زاده منظور از باب دیگری بوده و منظور از زنا چیز دیگری بوده . چنانچه قبلا تحقیق شد می تواند مفهوم زن و انعام و خانه و زرع و کاشت مومنین و باران باریدن و رویاندن درخت و میوه دادن ، از جنبه ی دیگری بررسی شود ، به این گونه که زن ، همین بدنی است که ما در آن کشت می کنیم یا اینکه کاشته شدیم! (که حالا باید دید کدام خوب عمل آمدیم و کدام میوه ی خبیث می دهیم ) و بعد گفته شد که در زن هایتان خوب بکارید که کشتزار شمایند! و حالا اگر در مورد زنازاده گفته شده که مشرک می شود ، باید مرتبط با همین موضوع این حدیث را تفسیر کرد.وگر نه از نظر عقلی هم کاملا روشن است که این قسمت آیه درست است و نباید اینطور باشد که گنه کرد در بلخ آهنگری - به شوشتر زدند گردن مسگری!!!

 

 

سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا ۚ قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ

در این آیه باید به یاد بسپاریم که دلیل اینکه قبله ای داریم این است که آن مال خداست (قل لله)!!!

شاید دلیل اینکه جهت قبله برگشته بخاطر این بوده که دیگر اینجا بیشتر برای خدا بوده!!! پایگاه خدا بوده.

سوال: چرا کلمه ی سفیه بکار برده شده؟

این آیه چه ربطی به آیه ی قبلی دارد؟ ، البته به آیه ی 140 مربوط است. در حقیقت می توان گفت که جهت آیه ی 141 زیاد هم خوانی با سایر آیات ندارد ( یعنی من نفهمیدم!!! )

آیه ی 143

وَکَذَٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ

معنی وسط دقیقا چیست؟

ترجمه ی آقای خرمدل گفته:

«أُمَّةً وَسَطاً»: ملّت دادگر گزیده‌ای که راه تفریط و افراط نپوید. «وَسَطاً»: متّصف به فضائل. مرکز فضائل و حسنات. دادگر. مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن مساوی است. اطلاق حالّ بر محلّ است. «

ترجمه ی بهرام پور:

و بدین‌سان شما را امّتى میانه قرار دادیم 

ترجمه ی آیت الله مکارم:

همان‌گونه (که قبله شما، یک قبله میانه است) شما را نیز، امت میانه‌ای قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط؛)

ترجمه ی خرمشاهی:

و بدین‌سان شما را گروهى بهینه گرداندیم

در تفسیر نمونه گفته شده:

همانگونه (که قبله شما یک قبله میانه است ) شما را نیز یک امت

میانه قرار دادیم (و کذلک جعلناکم امة وسطا).

و

از آنجا که خانه کعبه در آن زمان کانون بتهاى مشرکان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتا به سوى بیت المقدس ‍ نماز بخوانند

و

کلمه (وسط) در لغت هم به معنى حد متوسط در میان دو چیز آمده ، و هم به معنى جالب و زیبا و عالى و شریف ، و این هر دو ظاهرا به یک حقیقت باز مى گردد زیرا معمولا شرافت و زیبائى در آن است که چیزى از افراط و تفریط دور باشد و در حد اعتدال قرار گیرد. معتدل از (نظر عقیده ) که نه راه (غلو) را مى پیمایند و نه راه (تقصیر و شرک )، نه طرفدار (جبرند) و نه (تفویض )، نه درباره صفات خدا معتقد به (تشبیهند) و نه (تعطیل ). معتدل از نظر ارزشهاى معنوى و مادى ، نه به کلى در جهان ماده فرو میروند که معنویت به فراموشى سپرده شود، و نه آنچنان در عالم معنى فرو میروند که از جهان ماده به کلى بى خبر گردند نه همچون گروه عظیمى از یهود جز گرایش مادى چیزى را نشناسند و نه همچون راهبان مسیحى به کلى ترک دنیا گویند.

معتدل از نظر علم و دانش ، نه آنچنان بر دانسته هاى خود جمود دارند که علوم دیگران را پذیرا نشوند، و نه آن گونه خود باخته اند که به دنبال هر صدائى برخیزند.

معتدل از نظر روابط اجتماعى ، نه اطراف خود حصارى مى کشند که از جهانیان به کلى جدا شوند، و نه اصالت و استقلال خود را از دست مى دهند که همچون غربزدگان و شرقزدگان در این ملت و آن امت ذوب شوند!.

معتدل از نظر شیوه هاى اخلاقى ، از نظر عبادت ، از نظر تفکر و خلاصه معتدل در تمام جهات زندگى و حیات .

از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) براى ما نقل شده مى خوانیم : نحن الامة الوسطى ، و نحن شهداء الله على خلقه و حججه فى ارضه ... نحن الشهداء على الناس ... الینا یرجع الغالى و بنا یرجع المقصر:

توجه به یک نکته لازم است و اینکه در بعضی از احادیث و شعرهایی که عرفا از روی احادیث و آیات سروده اند دانسته ام که قبله اصلی دل مومن است! و از این جهت وسط بودن قبله و بعد از آن وسط بودن ما ( از بعد امت بودنمان ) می تواند مورد توجه قرار گیرد.

چطور؟ یعنی اینکه خانه دل تا وقتی که سرشار از بت های مختلف است سزاوار مدیریت و قبله بودن سایر ارکان انسان را ندارد ولی هنگامی که تطهیر شد ، دیگر غیر از این خانه ارزش قبله بودن را ندارد.

شاید منظور از وسط که حالتی شهادت گونه نسبت به بقیه دارد چیزی شبیه به اعراف (http://tabasomedanaee.persianblog.ir/post/79/) باشد و بلندی ای که عده ای بر روی آن می ایستند و بر اهل جهنم و بهشت مسلط هستند.(شهید هستند)

از طرف دیگر این آیه به آیه ای که در مورد چگونگی دین حضرت مصطفی ص قبل از بعثت بود ( یهودی یا نصرانی ) هم ارتباط داشته باشد.

وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ ۚ

نکته : فعل قلب اینجا در حالت سیئه مانندی استفاده شده. ( یا مقلب القلوب ، ثبت قلبی علی دینک ، ) ، در بخش دیگر همین سوره هم حالت حسنه و خوب این فعل استعمال شده ( ما تقلب تو را دیدیم ... ) .

نکته:فلسفه قبله به صراحت بیان شده : برای اینکه دانسته شود کسی که از رسول تبعیت می کند و کسی که بر پاشنه اش می گردد.

وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ ۚ وَإِنْ کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ۗ

همسانی این بخش آیه با آن آیه که می گفت : وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ(2:45)

  • محمد حسین

در این گود بی سامان که نادانی بدترین درد است

به سوز خارج مبتلا گشتم و لیکن اندرون سرد است

 

مرا رنج ها بسیار است ز حسرت ها و خسران ها

ولی این سخت افتاده است که گویند استخوان گَرد است

 

ز ترس و غم و کسلت تا به کی چنین مانی؟

که از غفلت شکست پاداش و کوشش را ثمر برد است

 

بسی این سو و آن سو رفتن ، کجا جستی حقایق را

که خود دانی آن ناپیدا چو خورشید شبگرد است

 

بدان ای پسر بچه که در دنیای بینش ها

به دیدن ها نیابی اش که بیننده در پرده است

 

بسی چشم بستن ها و از بازی ها برون گشتن

که خدا آخر هر خود ، و مردن اوج یک مرد است

 

بدان آخر هم اکنون است که هستی هست و نیستی نی

آنچه مانده همه نور و باطل عاقبت طرد است

 

پس  نرفتن ، نگشتن ، نبودن ، نباید ، بباید

که غفلت ذکر زاید و کوری بینش فرد است

 

تهی بودن ای غافل اگر چه در تو یک ننگ است

کمال دریای الوان که یکی سبز و یکی زرد است

 

محمد حسین 930407

  • محمد حسین
چرا دیدن من با چشم نیست؟
سلام
• برای اینکه هنگامی که من می خوابم باز هم می توانم ببینم.
• برای اینکه از نظر تجربی اعتقاد دارند که انوار و اشکال پس از برخورد به چشم به امواج الکتریکی تبدیل می شوند .
o و مغز آن امواج الکتریکی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند .
o پس من از نظر محققان مادیگرای تجربی ، اشکال و انوار و رنگ ها را نمی بینم ، بلکه سیگنال های الکتریکی را بررسی می کنم. و به آنها این همانی می گویم. و این در حالی است که من رنگ می بینم. من تفاوت ها را به صورت شکل می بینم ، در حالی که در سیگنال الکتریکی شکل نیست، رنگ نیست .
• برای اینکه من کلیات را می بینم
o بحث کلی بحث مفصلی است و بالاختصار اینطور می شود که موارد و مصادیقی چون انسان هایی خاص ( مثلا شخص زید و عمرو و بکر ) در خارج از ذهن وجود دارد ولی مفهومی مثل "انسان" به صورت کلی در خارج وجود ندارد.
o خلاصه سخن اینکه خارج از ذهن انسان هیچ چیز به جز توده های ذرات اتمی نیست ، ولی من هنگامی که نگاه می کنم اشیاء و مفاهیمی کلی مشاهده می کنم .
در کل دانشمندان مادی گرا هم می دانند که چشم بدن انسان نقشی بیشتر از ابزار برای بدن ایفا نمی کند .
یا علی
  • محمد حسین
چرا من مغز نیستم؟
سلام
• من مغز نیستم چون مغز یک واحد نیست ، بلکه میلیون ها واحد است و من یکی هستم
• من مغز نیستم چون مغز بخش هایی ازش کم می شود و بعد من همان می مانم که بودم.
• مغز عضو دارد و مرکب است و من ندارم بسیطم و یکپارچه.
• اگر قرار باشد من مغز باشم سوال وجود دارد که آیا من یک سلول از مغز هستم ؟ آیا من تک تک سلول های مغز هستم ؟ آیا کلیت سلول های مغز هستم یا بخشی از آن هستم؟
اگر یک سلول باشم که باید دید آن کدام سلول است و اگر تعدادی از سلول ها باشم نیز همینطور . بعد که مشخص شد می پرسیم آیا با برداشتن یک عدد سلول از مغز در من تغییر بوجود می آید یا نه ؟ ( توجه شود که اگر من مغز باشم باید عینا همان تغییراتی که در مغز بوجود می آید در من هم بوجود بیاید ، مثلا اگر یکی از ده میلیارد سلول کم شد ، من هم یک ده میلیاردیم کم شوم ، نه اینکه بدن من فلج شود ، نه اینکه یکباره من ارتباطم با دنیا قطع شود ، نه اینکه کور و کر شوم )
حال می گوییم که اگر من تک سلولی خاص از مغز باشم یا اینکه تک تک سلول های مغز باشم یا تعدادی خاص از مغز باشم ( مثلا سلول های ناحیه ی پیشانی ) ، در این صورت با انجام این آزمایش تجربی معلوم می شود که من آن نیستم. چون تغییر عینا در من بوجود نیامده است.
اگر هم گفته شود که من کلیتی از سلول ها هستم ، علاوه بر مورد فوق باید گفت که کلی اصلا چیزی نیست که در خارج وجود داشته باشد . کلی یک فهم است ، یک درک است وگر نه در خارج همه چیز اتم است و مولکول و ... ، بلکه همین اتم و مولکول نیز نیست ، چرا که اینها فهمشان وابسته به فهم کلی است و باید تنها چیزی باشد که بسیط باشد . بلکه وجود او نیز درونی است که بماند...
یا علی
  • محمد حسین
من چرا بدن نیستم؟
سلام
به چند دلیل من این بدن نیستم:
• برای اینکه در جایی من هستم و این نیست.
• برای اینکه من بیشتر از این هستم.
• برای اینکه این امثال دارد و من بی مثالم
• برای اینکه این را خصوصیات مادی است و من را خصوصیات معنوی مثل
o وزن و جرم و سرعت و رنگ برای بدن و
o مشاهده و درک و اندازه گیری و فهم و خواندن و گفتن برای من
 من مشاهده کننده هستم و او بخشی از مشاهده شده
 من فهمنده هستم و او بخشی از فهم شده
 من سنجنده (قدیر) هستم و او بخشی از سنجش شده.
 من مالک هستم و او مملوک
 من محیط هستم و او بخشی از احاطه شده
• برای اینکه من این را دارم و مالک این هستم
• برای اینکه هنگامی که از این کم می شود از من کم نمی شود و وقتی عضوی از او قطع می شود من همانم
• و با رشد کردن این ، من همان که بودم می مانم
• و با فرتوت شدن این من همان که بودم می مانم
• و با تغییر مداوم این ( سلول هایش مدام تغییر پیدا می کنند ، هم درون سلول ها و هم خود سلول ها و هم کلا از بین رفتن سلول و جایگزین شدن یک سلول بجای این )
• برای اینکه من این نیستم. ( خیلی ساده است . من می توانم از خودم بپرسم که آیا من و این یکی هستیم؟ و بعد معلوم می شود که نه )
• و
• و
• و
یا علی
  • محمد حسین

سلام

 

یکی از مواردی که در مورد تفکیک خدا از انسان ، بلکه از تمام موجودات مطرح می شود بحث جسم نداشتن خداست.

 

یعنی کسانی که این عقیده را ( جدا بودن خدا از انسان و موجودات دیگر را ) مطرح می کنند ، یکی از دلایلشان این است که اگر خدا به انسان ها متصل باشد ، اگر مانند آنها باشد ، اگر حالت اشتراکی بین خدا و انسان ها وجود داشته باشد ، باید خدا جسم داشته باشد و چون ما می دانیم که خدا جسم ندارد ، پس خدا از انسان ها جداست.

 

البته حرف زیبایی است و به درستی هم در ذهن انسان مطرح می شود ولی باید آن را بشکافیم و به دقت و با نظر منطقی/فلسفی حرف را بررسی کنیم و بسنجیم .

 

این قضیه که خدا جسم ندارد به نظر حرف بسیار زیبایی می رسد . ولی منظور از اینکه خدا جسم ندارد چیست دقیقا؟ من چند مورد از مواردی که به ذهنم می رسد را مطرح می کنم :

1- خدا جسم نیست.

2- خدا درون جسم نیست.

3- خدا دارای جسم نیست.

4- خدا به صورت جسم نمی تواند ظاهر شود.

5- خاصیت جسمانی یک نقص است و این صفت بر خدا نمی نشیند و از او سلب می شود.

 

باید توضیح داد که

  • محمد حسین

سوره قاف 
آیه ۱ در مورد حروف مقطعه ، به شخصه فکر می کنم اگر در مورد تعداد حروف در قرآن تحقیق شود نتایج جالب بدست بیاید و این کلمات مقطعه مثل ق هم در این بنا شرکت داشته باشند
آیه ی ۴ خیلی نا مشخص است و اصلا ربطی به آیه قبل به نظر می رسد نداشته باشد
به نظر می رسد این نقص ، نقص تشکیک وجود ملاصدرا باشد و کتاب هم همانگونه که قبلا اشاره شد انسان باشد
لفظ این آیات گویا حکایت از حالتی دارد که به نفس واحده اشاره می کند ، ما خلقکم و لا بعثکم ...
امر مریج هم که در آیه ی ۵ اشاره شده به آن نقص و آمیختگی نقص زمین و کمال آخرت دارد
در این حالت کذب اتفاق افتاذه یعنی در امر مریج
امر مریج شاید همان شک باشد و شاید ملاصدرا کلمه ی تشکیک را از اینجا آورده باشد
کذب هم در مورد حق آورده شده 
پس سوال اینجاست که چطور حق به صورت منذری ازشان در یک امر آمیخته و مخلوط شده آمده ؟ چطور حق آنجا آمده در صورتی که آنجا وادی شک و سرگردانی است
یحتمل این هم باز به تشکیک انسان بر می گردد و اینکه انسان یکسرش در دنیا است و یک سر دیگرش در عالم حق و البته نه همه بلکه کسانی که به امر حق دلدادگی دارند و در امر مریج نیستند
نکته ی بعدی این هست که امر خودش مریج دانسته شده
مگر امر مریج می شود؟
شاید منظور این است که امر مریج نیست بلکه اینها در امر و چیز دیگری مریج هستند
به آیه ی مرج البحرین هم نگاه انداخته شود ، شاید منظور آن آمیختگی حق و باطل و هستی و نیستی است
نیستی نیست و الا به خیال و وهم و در انسان و این آمیختگی هم باید در حوزه ی ذهن آدمی باشد
آیه ی ۶ می فرماید که فروج ندارد این آسمان شاید منظور از فرج آسمان همین نیستی و باطل باشد ، چه اینگکه زمین را قبلا نقص کننده ی انسان ها دانست و گویا اصلا زمین را ناقص و نقص می داند برای انسان و این یک مقدار حرف ما را سخت می کند ، گو اینکه قبلا گفتیم که نقص و باطل و نیستی در عالم خارج وهم و خیال نیست و الان می گوید که زمین ناقص و آسمان بدون شکاف و کامل و مرج البحرین هم که این دو دریا را ما گفتیم اینها هستند و به هم می رسند باز در ذهن ، حتلا سوال این است که اگر حدسیات ما همگی تا اینجا بتواند درست باشد ، و آسمان و زمین در خیال و وهم باشد آیا این موضوع در اذهان تکتک انسان هاست یا یک انسان ...؟
  • محمد حسین

می دونم ، خیلی سخته ،
الان که دارم به خودم نگاه می کنم ، می بینم یه مدتی من هم اینطور بودم...
بماند ، البته من بخاطر پسر بودنم متفاوت بودم،... بماند...
ولی باور کن ، خواهر عزیزم ، که اگه
که اگه با صداقت ، قلبت رو بگیری کف دستت و بری محضر خدا...
خدا می تونه که معجزه کنه.
خدا خیلی بزرگه
خیلی مهربونه.
معجزه می کنه ، اونم چه معجزه ای ،
علاوه بر حال و آینده ، گذشته ی آدم رو هم درست می کنه.
تمام غم ها نمیرن ، نه ، همه تبدیل میشن به شادی ، گناه ها تبدیل میشن به ثواب
خاطرات بد همه محو میشن و خاطرات خوب پیدا میشن.

فقط ، فقط اگه آدم یه بار بره پیش خدا.
بره پیش امام حسین.
بفهمه که کاراش و افکارش اشتباه بوده و
با توبه و حالت زار و گریان بره پیش خدا

و بهش بگه
ای خداااااا
غلط کردم
می خوام برگردم
ای خدا
ازت خیلی چیزای خوبی شنیدم
شنیدم ارحم الراحمین هستی
شنیدم کسی رو پس نمی زنی
شنیدم هنوزم آغوشت بازه برام
شنیدم به کسی ظلم نمی کنی
ای خدا
منو ببخش
منو بخاطر اشتباهاتم ببخش
بخاطر گمان بدی که در حقت داشتم ببخش
اومدم به درگاهت
ازت تقاضا دارم که منو از درگاهت نرونی
قول می دم که بچه ی خوبی بشم
قول می دم بنده ی خودت باشم
قول می دم که دیگه به بیراهه نرم
تو هم اگه میشه ازم رو نگردان و اجازه بده دوباره بنده ات باشم
دوباره باهات راز و نیاز کنم
دوباره بیام پیشت و با هم خلوت کنیم

یا رحیم ، تو رو به امام حسین ع ، تو رو به مصائبی که امام حسین کشید ، قسمت میدم که رنگ زندگی رو بهم برگردونی و حال خوش با تو بودن رو بهم بدی.

متشکرم

  • محمد حسین

*******نکاتی از بزنامه ی تلویزیونی معرفت.جلسه ٢٠١*******

٢٤ شهریور ٩١************جلسه فوق العاده زیبا**************

‏ شرح حکایتی از سعدی

----------------------------

زبان دراز ، یعنی درازی سخن نه عضله زبان.

در سخن هم ، لفظ ثابت و معین است و این "معنی" است که دراز است.

وسیله اندازه گیری این درازی هم متر و دماسنج و... نیست!

خوبی و بدی زبان بی اندازه و بی حد و بی نهایت است.

در روایات هم داریم که بدترین و بهترین اعمال با زبان انجام می شود.

هنگامی که با این زبان کفر گفته می شود یا غیبت می شود بدی اش بی حد است.

الغیبت اشد من الزنا.

عالم فانی می شود ولی سخن باقی می ماند.

----------------------------

زبانی که از دل نیاید هرزه است.

و دلی که زبان نداشته باشد خاموش است.

------------------------

معانی از عضلات نمی آید. از درون می آید.عالم غیب.عالم معنی.

انسان یک دریچه به دنیا دارد با حواس ،  و یک دریچه به غیب!!!

آن معانی از عالم بی کران می آیند و به اندازه ی ظرفیت انسان ، پر می کنند.

در فیلسوف یا پیامبر یا دانشمند یا هر کسی به شکل خودش شکل میگیرند.

و اگر انسان ناپاک باشد اینها هم شکل ناپاکی به خود می گیرد.

چه کنیم ؟

باید برای رسیدن به آرمان ها حیله در بیش نگرفت.

باید صادق بود.

شاید اگر آرمان با حقیقت یکی بود حیله ای پیدا نمی شد.

باید ظرفیت را برد بالا تا آن معانی در انسان تمثل و تروح بیدا کند.

اکر صادق باشیم و بخواهیم  ، معانی به دل و سپس به زبان می آید.

حضرت عیسی تجسد خدا نیست. بلکه روح الله است. که در چشم و باطن حضرت مریم تمثل کرد!!!

آن زن بزرگ ، مسیح را آورد!!!

---------------------

مجنون یعنی جن زده

یعنی معانی درونی بد دارد.‏

دیوانه یعنی دیو اندیش .دیو غول ناپیداست.

دیو یعنی اندیشه بد.

خاطر آدم را پریشان می کند.

فکر پاک نیست.

منطق ندارد.

حرفش دل بخواه هست

 و خواسته های انسان بی حد است..

و این درازی سخن است.

انسان باید با فرشته ی عقل جلو اینها را بگیرد.

آدم تشنه اگر آب شور بخورد تشنه تر می شود.

یعنی آب آلوده .این دنیا.

ترجمه جن می شود : پنهان زیست.

جه بسا شخصی سلامت بدن داشته باشد و دیوانه باشد.

  • محمد حسین